دست هایش رسیده بود انگار ، داشت تقدیر او ترک می خورد زیر آوار کار اجباری ،بازوان سرش محک می خورد پولکی های خنده هایش را توی راه جوانیش گم کرد زیر برگ شناسنامه ی او خطی ازنیستی شتک می خورد ...
نوشته شده در سه شنبه 89/1/10ساعت 7:52 عصر  توسط وب سایت تخصصی کسب درآمد از اینترنت
نظرات دیگران()